اخلاق در قرآن
انسان از منظر قرآن، مسافری است رهسپار لقای خداوند سبحان و این سالک توشهای میطلبد تا بتواند به سرمنزل مقصود برسد. بالاترین توشهی مسافر زندگی، خو گرفتن به اخلاق الهی و مهمترین محور آن تزکیهی نفس است که در آیات و روایات متعددی یکی از مهمترین اهداف نزول قرآن و بعثت پیامبران شمرده شده است.
قلمرو اخلاق، اعمال و رفتار فردی و اجتماعی و بینالمللی انسان را شامل میشود و روابط میان انسان با خدا و انسان با خود و انسان با دیگران و طبیعت را تنظیم میکند و نتیجهی آن رسیدن فرد و جامعه به رستگاری و کمال است.
انسان از منظر قرآن، مسافری است رهسپار لقای خداوند سبحان و این سالک توشهای میطلبد تا بتواند به سرمنزل مقصود برسد. بالاترین توشهی مسافر زندگی، خو گرفتن به اخلاق الهی و مهمترین محور آن تزکیهی نفس است که در آیات و روایات متعددی یکی از مهمترین اهداف نزول قرآن و بعثت پیامبران شمرده شده است.
قلمرو اخلاق، اعمال و رفتار فردی و اجتماعی و بینالمللی انسان را شامل میشود و روابط میان انسان با خدا و انسان با خود و انسان با دیگران و طبیعت را تنظیم میکند و نتیجهی آن رسیدن فرد و جامعه به رستگاری و کمال است.
دیدگاه قرآن دربارهی اخلاق بین الملل چیست؟
محمد رضا هفت تنانیان
مراد از اخلاق بینالملل چگونگی رفتار و برخورد یک جامعهی اسلامی با جامعهای است که اعتقادی به اسلام ندارد. در برقراری روابط با جوامع غیر اسلامی باید بدانیم که طرف مقابل ما از کدام یک از گروههای غیر اسلامی است. غیر مسلمانان را میتوان به طور کلی به دو دسته تقسیم کرد:
1. کفار محارب: جوامعی که حقوق مسلمانان را محترم نمیشمارند و درصدد نابودی مسلمانان و براندازی اسلام هستند.
2. کفار غیرمحارب: جوامعی که مسلمان نیستند، اما حقوق مسلمانان را محترم میشمارند.
بحث ما دربارهی روابط با کفار غیرمحارب است. بعضی از مسائل اخلاقی و حسن و قبحها را عقل، با صرف نظر از شرع و دین درک میکند و دستور دین اسلام در این امور، ارشادی است. در این مختصر به بعضی از این امور اشاره میشود:
1. عدالت و احترام متقابل: این مسئله یکی از مسائل انسانی و عقلی و جزء حقوق بین الملل است. رابطهی بین انسانها از هر ملت و مذهبی، باید بر اساس عدالت و احترام متقابل باشد. از آن جا که این مسئله یک اصل اساسی و قانون کلی است، اسلام به تمام افراد باایمان فرمان میدهد که به عدالت قیام کنند:
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ بِالْقِسْطِ)[1]; ای کسانی که ایمان آوردهاید، قسط و داد را برپای دارید.
کلمه «قوّام» در این آیه صیغهی مبالغه است که به معنای بسیار قیام کننده است; یعنی باید در هر حال و در هر کار و در هر عصر و زمانی به عدالت قیام کنید.
امیرالمؤمنین(علیه السلام)رمز پیروزی را اجرای عدالت میداند و میفرماید:
اجعل الدین کهفک و العدل سیفک تنجح من کل سوء و تظفر علی کل عدو;[2]دین را پناهگاه خود ساز و عدالت را به جای شمشیر به کار بر، تا از هرگونه پیشامدی آسوده شوی و بر هر گونه دشمنی پیروز آیی.
عدالت با دشمن: در قرآن با صراحت از ظلم کردن حتی نسبت به دشمن منع شده است:
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَئانُ قَوْم عَلی أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی)[3]; ای کسانی که ایمان آوردهاید، برای خدا برپا باشید و به عدالت گواهی بدهید. دشمنی گروهی وادارتان نکند که عدل و داد نکنید، عدالت را پیشه سازید که به تقوا نزدیکتر است.
این آیهی شریفه به یکی از عوامل انحراف از عدالت اشاره میکند و به مسلمانان میگوید که نباید کینهها و عداوتها و تصفیهحسابهای شخصی مانع اجرای عدالت و موجب تجاوز به حقوق دیگران گردد; زیرا عدالت از همهی اینها بالاتر است.[4]
مرحوم طبرسی در ذیل این آیه میگوید: معنای آیه این است که ای مؤمنان، با دوست و دشمن عادلانه رفتار کنید.[5] علی(علیه السلام)به امام حسین(علیه السلام) دستور میدهد:
بالعدل علی الصدیق و العدو;[6] با دوست و دشمن به عدالت رفتار کن.
همچنین خداوند میفرماید:
(لا یَنْهاکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ);[7] خدا شما را از دوستی آنان که با شما در دین قتال و دشمنی نکرده و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند نهی نمیکند تا بیزاری از آنها بجویید; بلکه با آنها با عدالت و انصاف رفتار کنید که خداوند مردم با عدل و داد را بسیار دوست دارد.
و در مقابل نیز میفرماید:
(إِنَّما یَنْهاکُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلی إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ)[8]; خداوند شما را از دوستی با کسانی که با شما عناد میورزند و میجنگند و شما را از وطنتان اخراج کردهاند و یا در این راه کمک کردهاند، بازمیدارد، دوستداران آنها ستمگراناند.
عدالت در حق اقلیتها: در اسلام آنقدر به رعایت حقوق مخالفین و اقلیتها اهتمام شده است که اگر کسی از اهل ذمه کاری را انجام دهد که از نظر اسلام خلاف است ولی در شرع خودشان خلاف نیست، به شرط آن که تظاهر به آن نکند، تحت تعقیب قرار نمیگیرد; ولی اگر کاری که در شرع خودشان هم حرام است، انجام دهد، قاضی حق دارد او را محاکمه کند یا به ملت خودشان تحویل دهد تا طبق موازین خودشان محاکمه شود:
(فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ);[9] اگر از اهل کتاب کسانی برای رفع مرافعه پیش تو آمدند، پس حکم کن میان آنها، یا این که از آنها اعراض کن.
حضرت علی(علیه السلام) در سر راه خود پیرمردی نصرانی را دید که گدایی میکرد، فرمود:
استعملتموه حتی اذا کبر و عجز منعتموه، انفقوا علیه من بیت المال;[10] در جوانی از او کار کشیدید، آن گاه که پیر شد او را به حال خود واگذاشتهاید! هزینهاش را از بیتالمال بپردازید.
عدالت در جنگ: حتی جنگ هم نباید تبدیل به انتقام و اسراف شود;
(وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ);[11] در راه خدا با کسانی که با شما میجنگند بجنگید، ولی از اندازه در نگذرید; زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد.
علامه طباطبایی(رحمه الله) در ذیل این آیه میفرماید: نهی (لاتعتدوا) مطلق است و شامل هر عملی میشود که عنوان تجاوز بر آن صادق باشد; مثل جنگ قبل از پیشنهاد مصالحه بر سر حق، جنگ ابتدایی، قتل زنان و کودکان و جنگ قبل از اعلان جنگ با دشمن.[12]
2. عهد و میثاق
یکی دیگر از مسائل اخلاق بین الملل، عهد و میثاق است. وفای به عهد و میثاق جزء امور عقلی است; یعنی جزء اموری است که عقل انسان حسن آن را درک میکند و نیازی به راهنمایی خارجی ندارد و اگر اسلام به آن دستور میدهد، حکم مولوی نیست، بلکه ارشاد به حکم عقل است; لذا این مسأله یک مسألهی انسانی و همگانی است و تمام ملتها احترام به عهد و میثاق را تحسین و نقض پیمان را تقبیح مینمایند. امیر المؤمنین(علیه السلام) در نامهی خود به مالک اشتر مینویسد:
همهی مردم جهان با تمام اختلافاتی که در افکار و تمایلات دارند، در آن (وفای به عهد) اتفاق نظر دارند، تا آن جا که مشرکین زمان جاهلیت به عهد و پیمانی که با مسلمانان داشتند وفادار بودند; زیرا آیندهی ناگوار پیمان شکنی را آزمودند، پس هرگز پیمان شکن مباش و در عهد خود خیانت مکن.[13]
به خاطر این که عهد و میثاق جزء امور انسانی است، خداوند میفرماید:
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ... الَّذِینَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّة وَ هُمْ لا یَتَّقُونَ)[14]; به یقین بدترین جنبندگان نزد خدا... کسانی هستند که با آنها پیمان بستی، سپس هر بار عهد و پیمان خود را میشکنند و پرهیز ندارند.
از این آیه کاملاً معلوم میشود که پیمانشکنی با انسانیت انسان سازگار نیست; چون فرمود بدترین جنبندگان این گونهاند. عهد و میثاق گاهی بین چند نفر، گاه بین چند گروه و گاهی هم بین چند جامعه است که اصطلاحاً به آن معاهده نیز گفته میشود; مانند پیمان جامعهی اسلامی با دولتها و ملتهای دیگر که این خود انواع مختلفی دارد: معاهدهی ترک مخاصمه و آتشبس، معاهدهی صلح، معاهدهی همکاری سیاسی، اقتصادی، نظامی و...; لذا خداوند میفرماید:
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ)[15]; ای کسانی که ایمان آوردهاید، به پیمانها و قراردادها وفا کنید.
کلمهی «عقود» جمعی است که بر سر آن «ال» آمده است که افادهی عموم و شمول میکند; لذا این آیه دلیلی است بر وجوب وفا به تمام عهدها و پیمانها، اعم از سیاسی، اقتصادی، نظامی، اجتماعی، فردی و گروهی، و عهد و پیمانهایی که بین مسلمانان و غیر مسلمانان منعقد میشود.
وفای به عهد حتی با دشمن: چون وفای به عهد جزء امور انسانی و عقلایی است، خداوند به مسلمین دستور میدهد که اگر با گروهی از مشرکین که عهدشکن نیستند پیمان بستید، به آن پایبند باشید:
(إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلی مُدَّتِهِمْ);[16] مگر کسانی از مشرکین که با آنها عهد بستید و چیزی از آن را در حق شما فروگذار نکردند و احدی را بر ضد شما تقویت ننمودند; پس پیمان آنها را تا پایان مدتشان محترم شمارید.
علی(علیه السلام) در نامهی خود به مالک اشتر میفرماید:
و ان عقدت بینک و بین عدوک عقدة او البسته منک ذمة فَحُط عهدک بالوفاء وَ ارعَ ذمتک بالامانة;[17] حال اگر پیمانی بین تو و دشمن منعقد شد یا در پناه خود او را امان دادی به عهد خویش وفادار باش و به آنچه برعهده گرفتی امانتدار باش.
مدت وفای به عهد: شرط اصلی لزوم وفای به عهد و پیمان این است که التزام دو طرفی باشد; اما اگر یک طرف آن را نقض کرد یا در صدد توطئه و نقض عهد بود، طرف مقابل ملزم به وفاداری نیست:
(وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْم خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلی سَواء إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنِینَ);[18] اگر از گروهی خوف آن داشتی که در پیمان خیانت کنند، یکسره پیمان را لغو کن و به آنان اعلام کن که همانند خودشان عمل خواهی کرد، همانا خداوند خائنان را دوست ندارد.
پس اگر در جایی قرائنی یافت شود بر این که دشمن درصدد توطئه و هجوم است، باید پیشدستی کرد و پیمان را تا زمانی که بیم توطئه نباشد لغو کرد.
3. ادای امانت
یکی دیگر از مسائل اخلاق بینالملل، ادای امانت است. این مسأله مختص به مسلمانان نیست، بلکه تمام ملل و ادیان آن را قبول دارند و اگر کسی آن را رعایت نکند مورد مؤاخذه واقع میشود و این موضوع جزء مستقلات عقلیه است; یعنی عقل بدون کمک وحی آن را درک میکند:
(إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها);[19] خدا به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبشان بازگردانید.
امانت معنای وسیعی دارد و هرگونه سرمایهی مادی و معنوی را در تمام شئون زندگی اجتماعی، سیاسی و اخلاقی شامل میشود و طبق آیهی فوق، در هیچ امانتی نسبت به هیچ کس نباید خیانت کرد و، در حقیقت، این مسأله جزو حقوق بشر حساب میشود. در شأن نزول آیهی فوق آمده است: زمانی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) مکه را فتح کرد، عثمان بن طلحه را که کلیددار کعبه بود احضار کرد و کلید را از او گرفت، تا درون کعبه را از وجود بتها پاک سازد. عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه وآله)پس از انجام این مقصود تقاضا کرد که پیامبر(صلی الله علیه وآله) با تحویل کلید کعبه به او، مقام کلیدداری بیت الله را که در میان عرب یک مقام برجسته بود، به او بسپرد; ولی پیامبر(صلی الله علیه وآله)، برخلاف این تقاضا، پس از تطهیر خانهی خدا از لوث بتها، در حالی که آیهی (إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها) را تلاوت مینمود در خانه را بست و کلید را به عثمان بن طلحه داد.[20]
خداوند در کنار امر به ادای امانت، از خیانت در امانت هم نهی فرموده است:
(وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ);[21] در امانتهای خود خیانت روا مدارید.
حتی خداوند عدهای از اهل کتاب را به خاطر این که ادای امانت میکنند، میستاید و عدهای را که در امانت خیانت میکنند نکوهش میکند:
(وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطار یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینار لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً);[22] بعضی از اهل کتاب اگر ثروت زیادی را به رسم امانت به آنها بدهی، به موقع آن را پس خواهند داد و بعضی دیگر، حتی اگر یک دینار به آنها بسپاری از ادای آن سرباز میزنند، مگر این که در برابر آنها توانایی و قدرت داشته باشی.
اهمّیّت ادای امانت به حدی است که امام صادق(علیه السلام) میفرماید:
ان ضارب علی بالسیف و قاتله لو ائتمنی و استنصحنی و استشارنی ثم قبلت منه لادیت الیه الامانة;[23] اگر قاتل علی امانتی پیش من میگذاشت و یا از من نصیحتی میخواست و یا با من مشورت میکرد و من آمادگی خود را اعلام میداشتم، قطعاً حق امانت را ادا میکردم.
¡ اخلاق قرآن با اخلاق سکولار چه تفاوتی دارد؟
حسن رضا رضایی
l اخلاق مقولهای است که نمیتوان آن را بدون جهانبینی تعریف کرد. بین جهانبینی و علم اخلاق تأثیر و تأثر متقابل وجود دارد; زیرا از یک سو اخلاقیات، علم جزئی است و زیر پوشش «علم کلی» (جهان بینی) قرار دارد; لذا اخلاق در سکولاریسم، فرق زیادی با اخلاق در قرآن دارد. برای این که با موضوع بهتر آشنا شویم، لازم است به بررسی واژهها بپردازیم.
اخلاق
اخلاق جمع «خُلْق» (بر وزن قُفْل) و «خُلُقْ» (بر وزن اُفُقْ) است. این دو واژه در اصل به یک ریشه بازمیگردند. «خُلُقْ» به معنای هیئت و شکل و صورتی است که انسان با چشم میبیند و «خُلُقْ» به معنای قوا و سجایا و صفات درونی است که با چشم دل دیده میشود;[24]بنابراین میتوان گفت: اخلاق، مجموعهی صفات روحی و باطنی است[25] که انسان را به کمال مطلوب و سعادت میرساند.[26]
علم اخلاق
علم اخلاق علمی است که صفات نفسانی خوب و بد و اعمال و رفتار اختیاری مناسب با آنها را معرفی میکند و شیوهی تحصیل صفات نفسانی خوب و انجام اعمال پسندیده و دوری از صفات نفسانی بد و اعمال ناپسند را نشان میدهد.[27]
سکولار
واژهی سکولار (Seculais) لاتینی است و از «Seculum» گرفته شده که به معنای دنیا یا گیتی در برابر مینو است و در زبان عربی به «علمانیه» به معنای عِلمگرایی و عقلانیت ترجمه شده است و برخی هم آن را مشتق از «عالَم» میدانند، به معنای دنیاگرایی یا گیتیگرایی. جامعهی سکولار به معنای جامعهی عاری از دین، پیرو عقلانیت، اباحیگری و تساهل، خرد جمعی و... است.[28] به عبارت دیگر، میتوان دیدگاه سکولار را به چند صورت تنظیم کرد:
الف) لازم است جامعه بر اساس علم و عقلانیت تدبیر شود، نه ماوراء طبیعت و وحی;
ب) دین صرفاً بعد شخصی و فردی دارد; امّا ادارهی حکومت و سیاست و اخلاق جامعه از طریق علم و عقلانیت است و بس;
ج) سکولاریسم به حاکمیت مردم اعتقاد دارد، نه خدا;
د) اصول سکولاریسم، تقدسزدایی است و هیچ کس را دارای قداست نمیداند;[29]
هـ) مبانی سکولاریسم، عقلگرایی، علمگرایی و انسانگرایی است.[30]
ویژگیها و تفاوتهای اخلاق سکولار و اخلاق قرآنی
اشخاصی همچون لوتر و کالون با طرح نظامی اخلاقی که در آن ندای وجدان را منشأ فعل اخلاقی دانستهاند، زمینههای جدایی دین از اخلاق و سیاست را فراهم کردند. کالون در سال 1541 پیشنویس قانونی را به کلیسا ارائه داد که در آن به تفکیک فعالیتهای دینی از حکومت پرداخت;[31] حال آنکه قرآن مسئلهی اخلاق را جزو اهداف اصیل نبوت عامه میشمارد و زندگی انسان در سایهی اخلاق را زندگی سعادتمند، و زندگی بدون اخلاق را خاسر و متضرر میداند.[32]
برای این که بهتر به ویژگیها و تفاوتهای اخلاق سکولار و اخلاق قرآن آشنا شویم، به بررسی آن دو میپردازیم:
الف) پیشتوانهی اخلاق در مکتب سکولار و دین مبین اسلام
پشتوانهی اخلاق در مکتب سکولار، وجدان بشری و عقل مردم است که ملاک خیرو شر و خوبی و بدیاند، نه اوامر الهی و کتب آسمانی;[33] به عبارت دیگر، تفکر سکولار یعنی تبیین مستقل امور اخلاقی و طبیعی، بدون توسل به حضور خداوند.[34]
از دیدگاه قرآن، وجود عقل و وجدان یک واقعیت است و میتواند در حد خود انگیزهی مطلوبی برای نیل به تربیت نفوس و فضایل اخلاقی باشد، ولی این پشتوانه دارای کاستیهایی است; از جمله اینکه وجدان را میتوان فریب داد; وجدان با تکرار بدیها و زشتیها تدریجاً به آن خو میگیرد و تغییر رنگ میدهد و گاه به کلی حساسیت خود را از دست میدهد یا تبدیل به ضدارزش میشود; وجدان یا عقل عملی با تمام قداست و اهمیتی که دارد، مانند عقل نظری خطاپذیر است و هرگز نمیتوان تنها بر آنها تکیه کرد، بلکه پشتوانههای قویتری لازم است که نه فریفته شود و نه خطا کند.[35]
تنها انگیزهی نیرومند و مؤثر و خالی از خطا و اشتباه و کاستیها، برای مسائل اخلاقی، انگیزهی الهی است که از منبع وحی سرچشمه میگیرد. در این جا معلم اخلاق ذات اقدس خداوند است: (الرّحمن، علّم القرآن).[36]
علاوه بر آن، عقل از شناخت تمامی حقایق غیبی و ارتباط دنیا و آخرت ناتوان است و همچنین دارای قوای کلینگر است و توان تشخیص مسائل جزئی را ندارد.[37]
ب) انسان دارای حق یا مکلّف
اخلاق سکولار بر این نکته استوار است که انسانها دارای حق و در پی تحصیل حق هستند، نه مکلف; و انسان سکولار از طریق علم، عقل و تدبیر، در راه کسب حقوق خویش است.[38]
در قرآن کریم و سنت معصومین(علیهم السلام) باید و نباید و هست و نیست کاملاً محسوس است. آنان هم از راه هست و نیست هشدار تلویحی داده و تهدید ضمنی کرده و گفتهاند: انجام این کار پایانش هلاکت و شقاوت و نتیجهی آن کار، حیات و سعادت است، و هم دستورهای تحریمی یا ایجابی (باید و نباید) دادهاند.
این طور نیست که بین باید و نباید و هست و نیست، هیچ گونه پیوستگی برقرار نباشد; ولی در هیچ حکمی ما نمیتوانیم قیاسی داشته باشیم که هر دو مقدمهی آن «هست»، ولی نتیجهاش «باید» باشد. اگر مقدمهای از یک قیاس، «هست» و مقدمهی دیگرش «باید» باشد، نتیجه «باید» است، نه «هست».
مثلا، خدا ولینعمت، خالق و منعم است (مقدمهی اول); ولینعمت را باید سپاس گزارد (مقدمهی دوم); پس باید خدا را سپاس گزارد و در برابر او خاضع بود[39] (نتیجه) از مجموع یک باید اخلاقی و یک هست نظری، یک «باید» اخلاقی استنتاج شده است.
به عبارت ساده میتوان گفت که تمام بایدها و نبایدهای اخلاقیِ قرآن همگون با فطرت و جان بشری است، نه تکلیف و تحمیل; و آنچه حق انسانهاست و زندگی دنیوی و اخروی و سعادت و شقاوت آنها را تضمین میکند، در قالب باید و نباید بیان گردیده است. اما علت به کار بردن اصطلاح «مکلف» برای مردم در فقه اسلامی، این است که مردم بایدها و نبایدهای دینی را در ظاهر برای خود مشقتزا و تکلّفآور میدانند و این تکلّف به خاطر انجام یا ترک عملی، به حس بشر نیز نزدیکتر است; اما با نگرش عمیق نسبت به این تکالیف و درک این نکته که هدف از خلقت انسان، رسیدن به کمال و سعادت است و این سعادت محقق نمیشود مگر از طریق بایدها و نبایدهای دینی، در آن هنگام درمییابیم که تکالیف و فضایل، برای جان آدمی تشریف است نه تکلیف.
اخلاق سکولار احکام را جدای از فطرت و جان آدمی و نوعی تحمیل بر انسان قلمداد نموده، به همین دلیل آن را رد میکند; در حالی که باید و نباید دینی حرکت انسان را به سوی کمال و سعادت جهت میدهد.
ج) مقولهی اخلاق در پی رضایت خلق است یا خالق؟
همانطور که گذشت، سکولاریسم به حاکمیت خداوند اعتقاد ندارد و به حاکمیت مردم از راه عقل و تدبیر میاندیشد. آنها اخلاق را مصنوع انسانها میدانند و در نتیجه، در پی رضایت خلق هستند نه خالق و آنچه را مردم تحسین یا تقبیح میکنند اخلاق مینامند.[40]
اخلاقیات قرآن را میتوان به چهار قسمت ذیل تقسیم کرد:
1. مسائل اخلاقی مرتبط با خالق: شکر منعم، خضوع در مقابل خداوند، رضا و تسلیم در برابر فرمان او و... .
2. مسائل اخلاقی مرتبط با خلق: مانند: تواضع و فروتنی، ایثار، فداکاری، محبت، حسن خلق، همدردی و... .
3. مسائل اخلاقی مرتبط با خویشتن: پاکسازی قلب از هرگونه ناپاکی و آلودگی، مدارا با خویشتن در برابر تحمیل فشار، تهذیب روح و... .
4. مسائلاخلاقیمرتبط با جهان آفرینشو طبیعت: عدماسرافو تبذیر و تخریب و... .[41]
در اخلاق سکولار، مسائل اخلاقی مربوط به ارتباط با خالق را، که مبدأ و ریشهی تمام اخلاقیات است، کنار گذاشته، به موارد دیگر (ارتباط با خلق، خویشتن و طبیعت) گرایش دارند، آن هم در حد افکار بشری، نه اندیشههای الهی.
اما دربارهی ارزشگذاری رفتار و اخلاق از نظر قرآن باید گفت: انسان در افعال اختیاری خود هدفی را دنبال میکند که دارای مطلوبیت ذاتی باشد و او را به رستگاری برساند، هر چند بعضیها در مصادیق این هدف دچار اشتباه میشوند. قرآن برای رسیدن به هدف اصلی که مطلوبیت ذاتی هم داشته باشد، به انسان توصیه میکند که رفتار و اعمال و اخلاق خویش را بر اساس سه پایه و اصل ارزشگذاری نماید:
1. انگیزهی عمل: گاهی عمل اخلاقی و رفتارها، از زاویهی نیت و انگیزهی انجام دهنده، متصف به خوبی میشوند:
انَّما الاَعْمالُ بِالنّیّاتِ;[42] بیگمان، کردار انسانها در گرو نیت آنهاست.
لِکُلّ امْریء ما نوی;[43] برای هر کس همان است که قصد کرده است.
در هر عملی لازم است برای رضای خدا و جلب رضایت او حرکت کنیم:
(إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ);[44] همانا برای رضایت خدا، شما را اطعام میکنیم.
2. نتیجهی عمل: قرآن علاوه بر نیت، به نتیجهی عمل در فرد یا اجتماع اهمیت خاصی میدهد و در تمام توصیههای اخلاقی خود انسان را نتیجههای اعمال آگاه میسازد; مثلا دربارهی دشنام دادن میفرماید:
(وَلاَتَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْم...);[45] به معبود کسانی که غیر خدا را میخوانند، دشنام ندهید،مبادا آنها از روی جهل خدا را دشنام دهند.
3. نفس عمل: قرآن تأکید فراوانی بر نفس عمل در بعد اخلاق دارد و فطرت[46] و عقل[47] و وحی الهی را ملاک ارزشگذاری آن میداند.
در اخلاق قرآن، اصالت با انگیزههای معنوی است و ذات پاک خداوند، محور اصلی شمرده میشود و هر انسانی لازم است خود را به آن کمال مطلق نزدیک کند; و قرآن رفتار اخلاقی را زاییدهی ایمان به خدا و روز قیامت میشمارد.[48]
اما در اخلاق سکولار آنچه مهم است نتیجه است که لذت و منفعت دنیایی است و کاری به انگیزه و جلب رضایت خداوند و نتیجهی آن، که عدالتخواهی و حقگرایی است، ندارند.
سارتر میگوید: همسایهی ما گاو شیرده دارد; اگر من آن را بدزدم خوب است، چون دارای منفعت است; اما به دلیل این که او هم گاو مرا میدزدد، این عمل بد است.
د) اخلاق متغیر یا جاودانه
دیدگاه سکولاریسم دربارهی اخلاق این است که همان طور که فرهنگ و تمدن انسانها در حال رشد و توسعه و دائماً در حال تغییر است، اخلاق نیز متغیر است و در هر زمانی باید اخلاق را متناسب با شرایط مکانی و زمانی خود تغییر دهند.[49]
اما دیدگاه قرآن کاملاً مخالف آن است و اخلاق را نسبی نمیداند تا قابل تغییر باشد; چون تمام انسانها دارای روح هستند و فضایل اخلاقی برای تهذیب روح است و روح نیز مجرد و تغییرناپذیر است و در گرو زمان و مکان نیست; در نتیجه، اخلاقیات اموری ثابت، پایدار، کلی و نامحدودند. جاودانه بودن اخلاق به این معناست که اگر چیزی خوب است، برای همه و در همهی عصرها و نسلها خوب است و مردم هر زمان و مکانی لازم است آن را تحصیل کنند و همچنین است چیزهای بد.[50]
نتیجه: اخلاق سکولاریسم هیچ گونه سنخیتی با اخلاق قرآنی ندارد; زیرا مبانی سکولاریسم (عقل، عرف، عقلانیت، علم و...) بر پایهی غیروحی و عدم توسل به حضور خداوند شکل گرفته است; در حالی که موضوع مسئلهی اخلاق، انسان است و انسان در زندگی فردی و اجتماعی خود، علاوه بر عقل و علم و وجدان، به وحی الهی نیز نیازمند است;[51] همچنین فضایل اخلاقی قرآنی همگون با فطرت است، نه تحمیل برآن.[52] اسلام با برنامههای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و اخلاقی پا به عرصهی اجتماع نهاده[53] و به مسئلهی تربیت و تزکیه اهمیت ویژهای نشان داده، تا جایی که تربیت را مقدم به تعلیم نموده است; (وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلّمُهُم الْکِتابِ وَ الحِکْمَة).[54]
[1]. نساء: 135.
[2]. عبدالواحد آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، (تهران: چ چهارم، 1337) ج 1، ص 124.
[3]. مائده: 8.
[4]. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، (قم: انتشارات دار الکتب الاسلامیه، چ چهاردهم، 1374) ج 4، ص 302.
[5]. طبرسی، مجمع البیان، (قم: مکتبة آیة الله مرعشی، 1413) ج 2، ص 69.
[6]. شعبة الحرانی، تحف العقول، (قم: انتشارات علمیة الاسلامیه، چ اول، 1363) ص 89.
[7]. ممتحنه: 8.
[8]. ممتحنه: 9.
[9]. مائده: 42.
[10]. وسائل الشیعه، ج 15، باب 19، ح 1.
[11]. بقره: 190.
[12]. محمد حسین طباطبایی، تفسیر المیزان، (قم: منشورات جامعهی مدرسین) ج 2، ص 61.
[13]. نهج البلاغه، نامهی 53.
[14]. انفال: 55 ـ 56.
[15]. مائده: 1.
[16]. توبه: 4.
[17]. نهج البلاغه، نامهی 53.
[18]. انفال: 58.
[19]. نساء: 58.
[20]. طبرسی، مجمع البیان، (بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چ اول، 1415) ج 3، ص 12.
[21]. انفال: 27.
[22]. آل عمران: 75.
[23]. حویزی، تفسیر نور الثقلین، (بیروت: مؤسسة التاریخ العربی، چ چهارم، 1422) ج 2، ص 82.
[24]. مفردات راغب، ذیل مادهی «خلق».
[25]. ناصر مکارم شیرازی، اخلاق در قرآن، (قم: مدرسه امام علی بن ابیطالب(علیه السلام)، چ اول، سال 1377)، ج 1، ص 24.
[26]. مجله معرفت، ش 15، سال 1374، ش سوم، دوره 4، ص 4 ـ 17.
[27]. محمدعلی داعینژاد، اخلاق سکولار در رویارویی با فقه و فقهاء، مجله آفتاب، ش 20، آبان 1381، ص 90، به نقل از فیض کاشانی، المحجة البیضاء، ج 1، ص 59.
[28]. عبدالرسول بیات، فرهنگ واژهها، (تهران: موسسهی اندیشه و فرهنگ دینی، چ اول، 1381)، ص 327.
[29]. ر.ک: عبدالله نصری، انتظار بشر از دین، (تهران: اندیشه معاصر، 1378)، ج 1، ص 351 به بعد.
[30]. محمدعلی داعینژاد، مجلهی صباح، ش 7 ـ 8، (مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه)، ص 53.
[31]. عبدالله نصری، همان، ص 357.
[32]. (وَالْعَصْرِ إِنَّ الاِْنسَـنَ لَفِی خُسْر...) عصر، 1. و ر.ک: عبدالله جوادی آملی، اخلاق در قرآن، (قم: انتشارات اسراء) ج 10، ص 131.
[33]. ر.ک: عبدالکریم سروش، «معنا و مبنای سکولاریسم» مجلهی کیان، ش 26، مرداد و شهریور 74، سال 5، ص 4 ـ 13; و «معیشت و فضیلت»، همان، ش 25، ص 2 ـ 11; مجلهی معرفت، ش 15، ص 4 ـ 17.
[34]. مجلهی کیان، ش 26، ص 6.
[35]. ناصر مکارم شیرازی، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 84.
[36]. الرحمن: 1 و 2; ر.ک: عبدالله جوادی آملی، اخلاق در قرآن، ج 10، ص 139.
[37]. محمدعلی داعینژاد، همان، ص 57.
[38]. ر.ک: عبدالکریم سروش، همان.
[39]. عبدالله جوادی آملی، همان، ص 42.
[40]. عبدالکریم سروش، همان.
[41]. ناصر مکارم شیرازی، اخلاق در قرآن، ص 104.
[42]. حر عاملی، وسائل الشیعه، (بیروت: دار احیاء التراث العربی)، ج 1، ص 34.
[43]. همان، ج 1، ص 35; بقره: 264 ـ 265.
[44]. دهر: 9.
[45]. انعام: 108.
[46]. (وَنَفْس وَمَا سَوَّیهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَیهَا); و سوگند به نفس آدمی و آن کس که آن را منظم ساخته و سپس فجور و تقوا (خیر و شر) را به او الهام کرده است (شمس: 7ـ8).
[47]. (یجعَلُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لاَیَعْقِلُونَ); خداوند پلیدی و گناه را بر کسانی قرار میدهد که تعقل نمیکنند (یونس: 100).
[48]. ابراهیم: 5 ـ 24.
[49]. ر.ک: عبدالکریم سروش، همان.
[50]. عبدالله جوادی آملی، همان، ص 125.
[51]. همان، ص 139.
[52]. روم: 30.
[53]. حجرات: 13.
[54]. جمعه: 2; ر.ک: جعفر سبحانی، سیستم اخلاق اسلامی، (قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1369)، ص 15 و ر.ک: محمدتقی فرجی، اسلام و سکولاریسم، (تهران: بنیاد حکمت و اندیشه، چ اول، 1376).
[ بازدید : 411 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]