طرحی برای زندگی
صفحه بهشت (1)آیا تو همسر خوبی بوده ای؟
معصومه اسماعیلی
پلک هایت را روی هم بگذار، طوری که اصلاً نلرزند. رنگ ها زیر پلک های بسته ات در هم می ریزند و طرحی زرد، سرخ و رگه دار می آفرینند. یک لحظه می ترسی؛ از دنیای زیر پلک های سنگینت که تیره و مبهم می شود. چشمانت را باز می کنی، تا چشم کار می کند آسمان است و آسمان. مثل همین پرنده های بی قید و آزاد، تو هم دلت می خواهد آزاد باشی و کنار آن لکه های سپید ابر پرواز کنی.
چه قدر زندگی برایت سرد و کسل کننده است. همه چیز حوصله ات را سر می برد. شاید اگر کمی بهتر رفتار می کردی، به او اجازه حرف زدن داده بودی و اگر کمی به حرف هایش گوش می کردی، حالا حالت بهتر بود. حتی وقتی فهمیدی اشتباه کرده ای، حاضر نشدی اشتباهت را بپذیری!
صفحه بهشت (1)آیا تو همسر خوبی بوده ای؟
معصومه اسماعیلی
پلک هایت را روی هم بگذار، طوری که اصلاً نلرزند. رنگ ها زیر پلک های بسته ات در هم می ریزند و طرحی زرد، سرخ و رگه دار می آفرینند. یک لحظه می ترسی؛ از دنیای زیر پلک های سنگینت که تیره و مبهم می شود. چشمانت را باز می کنی، تا چشم کار می کند آسمان است و آسمان. مثل همین پرنده های بی قید و آزاد، تو هم دلت می خواهد آزاد باشی و کنار آن لکه های سپید ابر پرواز کنی.
چه قدر زندگی برایت سرد و کسل کننده است. همه چیز حوصله ات را سر می برد. شاید اگر کمی بهتر رفتار می کردی، به او اجازه حرف زدن داده بودی و اگر کمی به حرف هایش گوش می کردی، حالا حالت بهتر بود. حتی وقتی فهمیدی اشتباه کرده ای، حاضر نشدی اشتباهت را بپذیری!
چشم هایت را ببند و در دنیای خاموش پلک هایت فکر کن. آیا تو همسر خوبی بوده ای؟
آب را می بندی تا مطمئن شوی اشتباه نکرده ای. زنگ به صدا درآمده و کسی پشت آیفون منتظر تو ایستاده است. آیفون را بر می داری، تصویر همسرت با آن چهره آرام و مهربان پیش رویت ظاهر می شود. دست هایش را پشت سرش گرفته و خودش را بی خیال نشان می دهد، اما تو دستش را خوانده ای. از ذوق دیدن او و چیزی که حتماً برای تو پنهان کرده به هیجان می آیی. در را باز می کنی و پیش از آنکه به استقبالش بروی، دستی به سر و رویت می کشی. یک لبخند و کمی مهربانی تمام خستگی را از تنش بیرون می کند. گل را می گیری و با لبخندی که تمام صورتت را روشن کرده، به او خوش آمد می گویی. سعی کن تمام مهربانی ات را به کار ببری، تشکر تو از هر چیز برای او شیرین تر است.
در با صدای خشکی باز می شود. کلید برق را فشار می دهی. نوری زرد و بدرنگ تمام اتاق را روشن می کند. خانه ات آن قدر کوچک است که می توانی با یک لامپ کم مصرف و دو مهتابی چراغانی اش کنی. از دیدن فرش های همیشگی و روفرشی های بدرنگ عصبانی می شوی. تا به حال متوجه نشده بودی آشپزخانه ات آن قدر کوچک است که عبور سه نفر با هم مشکل ایجاد می کند. احساس می کنی تمام بدبختی های دنیا بر سرت هوار شده است و حوصله دیدن هیچ کس را نداری. جلوی آینه می ایستی و به تصویر خودت خیره می شوی. واقعاً چه چیزی کمتر از دیگران داری؟ مثلاً چه می شد خانه ای مجلل در بالای شهر مال تو بود؟
می توانستی سرت را بالا بگیری و مثل بچه مایه دارها با غرور راه بروی.
درِ اتاق را محکم به هم می کوبی تا صدایش حتماً به گوشش برسد. انگار اگر دیواری بین شما نباشد، نمی توانید با هم صحبت کنید. پشت در فریاد می کشی و اشتباه هایش را می شماری؛ اشتباه هایی که از اشتباه بودنشان هم کاملاً مطمئن نیستی. حتی مطمئن نیستی که حق با تو باشد. صدایش را نمی شنوی. نشسته و فقط به تو گوش می کند. کار هر روزت است. هیچ وقت از همسرت به خاطر محبت هایش تشکر نمی کنی و نیز از سکوتش در برابر بداخلاقی های تو. چه قدر از ارزش سپاسگزاری غافلیم!
امام علی(ع) فرمود:
سپاس گزاری تو از کسی که از تو راضی است، سبب رضایت و وفاداری بیشتر او می شود و سپاس گزاری ات از کسی که از تو ناخشنود است، سبب رفع ناراحتی و مهربانی اش به تو می شود.[1]
صفحه بهشت (2)بیایید یک کودک شش ماهه شویم
زینب گلاب بخش
بیایید مانند یک کودک شش ماهه که تنها دغدغه اش خوراک است، دغدغه مان یافتن خوراک معنوی مناسب برای روحمان باشد که سخت گرسنه است.
بیایید مانند یک کودک شش ماهه که بی محابا به سوی خطر می رود تا تجربه کند و کامل شود، ما نیز بی محابا خطرهای راه کمال را به جان بخریم و مسافر قله های سعادت و کمال شویم.
بیایید مانند یک کودک شش ماهه که برای رفتن به آغوش مادرش تلاش می کند، با تلاش صادقانه در آغوش پر مهر الهی قرار گیریم.
بیایید همانند کودکان که فاصله قهر و آشتی شان اندک است، با خودمان که مدت هاست قهر کرده ایم آشتی کنیم و آشتی با خود را مقدمه آشتی با خدای خود قرار دهیم.
بیایید با خدای خود آشتی کنیم. بیایید همانند یک کودک، پاک و بی ریا شویم. بیایید در پیشگاه خدا، بنده ای خالص و بی غل وغش، همچون کودک شش ماهه باشیم.
[ بازدید : 590 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]