در همین حوالی (سلوک خانوادگی )
سلوک خانوادگی شهید بهشتی
زهرا رضاییان
پای حرف هایش که می نشینی، ناخودآگاه وارد دنیای جدیدی می شوی که تو را تا اوج خداباوری بالا می برد و شور شگرف حق باوری را در وجودت شکوفا می کند. حرف هایش از زبان خودش شنیدنی تر است:
سلوک خانوادگی شهید بهشتی
زهرا رضاییان
پای حرف هایش که می نشینی، ناخودآگاه وارد دنیای جدیدی می شوی که تو را تا اوج خداباوری بالا می برد و شور شگرف حق باوری را در وجودت شکوفا می کند. حرف هایش از زبان خودش شنیدنی تر است:
من محمد حسینی بهشتی، در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان محله لومبان متولد شدم. منطقه زندگی ما از مناطق بسیار قدیمی شهر است. تحصیلاتم را در یک مکتب خانه، در 4 سالگی آغاز کردم و خیلی سریع خواندن و نوشتن و قرائت قرآن را یاد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان یک نوجوان تیزهوش شناخته شدم. وقتی قرار شد به مدرسه بروم، از من امتحان ورودی گرفتند و گفتند باید به کلاس ششم برود، اما از نظر سنی نمی تواند... .
در سال هایی که در حوزه درس می خواند، به فکر افتاد در دانشگاه هم درس بخواند. استعداد و اعتماد به نفسش چنان بالا بود که در کنار تحصیل در حوزه و دانشگاه، به آموزش زبان انگلیسی هم روی آورد و چندی بعد در دبیرستان های قم به تدریس زبان انگلیسی پرداخت. پویایی و شور زندگی، در نگاهش موج می زد.
بعد از کودتای 28 مرداد، در یک جمع بندی به این نتیجه رسیدیم که در آن نهضت، ما کادرهای ساخته شده کم داشتیم. پس یک حرکت فرهنگی ایجاد کردیم و در زیر پوشش آن کادر ساختیم.
تأسیس دبیرستان دین و دانش در قم، همکاری با مجله های مکتب اسلام و مکتب تشیع که آغاز فعالیت های نوشتاری حوزه بودند، سامان دادن به ساختار حوزه علمیه قم، همکاری با هیئت مؤتلفه اسلامی، بازنویسی کتاب های تعلیمات دینی مدرسه ها، سامان دهی به مرکز اسلامی هامبورگ به منظور شناساندن اسلام به اروپایی ها و شناساندن انقلاب اسلامی به نسل جوان، سازمان دهی روحانیان مبارز، عضویت در شورای انقلاب، عضویت در مجلس خبرگان رهبری، تشکیل حزب جمهوری اسلامی، ریاست دیوان عالی کشور و... از جمله فعالیت های شهید بهشتی برای پیشبرد انقلاب و اسلام بود.
بهترین معرفی را درباره او، سال ها بعد از شهادتش از زبان یار قدیمی اش رهبر معظم انقلاب اسلامی می شنویم:
شهید بهشتی مجموعه ای از خصلت های پسندیده و نیک بود و من شخصاً تا به حال فردی مثل آقای بهشتی در گذشته و در حال ندیده ام. شهادت آقای بهشتی واقعاً مکمل شخصیت ایشان بود و مرگ طبیعی مسلماً برای ایشان ناچیز بود. وقتی آقای بهشتی زنده بودند، از همه توان و ظرفیت خودشان برای اعتلای اسلام استفاده کردند و شهادتشان هم به همین گونه برای اعتلای اسلام مؤثر بود.[1]
پای حرف های همسرش که می نشینی، جلوه های دیگری از زندگی سراسر ایمان و یقینش برایت آشکار می شود و چشمه جوشان خداباوری و خداشناسی را در تمام لحظه های زندگی اش جاری می یابی.
هنوز هم وقتی می خواست از او حرف بزند، برق محبت را می شد در چشمانش دید. هر چند صدایش از بغض، دو رگه می شد و نمی از اشک در گوشه چشمانش جا خوش می کرد، ولی صبور و آرام اشک ها را همان جا نگه داشت و چنین تعریف کرد:
خیلی مهربان بود. با من که همسرش بودم، همانند یک پدر رفتار می کرد. از بس که مهربان بود و خوش اخلاق، همیشه احساس می کردم با پدرم روبه رو هستم. 29 سال با هم زندگی کردیم و در تمام این سال ها حتی یک بار کاری نکرد که من از او دلخور شوم... .
همیشه و همه جا مراعات حال مرا می کرد. اوایل انقلاب یک وقت می شد که به خاطر تراکم کارها، مهمانانی سرزده به خانه ما رفت و آمد می کردند . این طور موارد، سر راه برای مهمان ها غذای آماده می گرفت تا من به زحمت نیفتم.
با همه کارهایی که داشت و وقتی می آمد خانه خیلی خسته بود، اما شاداب و سرحال وارد می شد. اول با من و بعد با بچه ها احوال پرسی می کرد. بعد از من می پرسید: امروز چه کردید؟ مشکلی پیش نیامد؟ کمکی از دستم برمی آید؟ بچه ها در کارهای خانه کمکتان کرده اند؟ بعد هم می گفتند: «بچه ها که هستند بدهید کارها را تا جایی که می توانند و در توانشان هست، انجام بدهند. خودتان را به زحمت نیندازید.» و دائماً هم به بچه ها توصیه می کرد مراعات حال مرا بکنند و در کارها کمکم کنند که من به زحمت نیفتم.
هرگز به یاد ندارم یک کلمه تحقیرآمیز به من گفته باشد. هر ماه ده درصد حقوقش را به من می داد و می گفت: « این غیر از مخارج خانه است و به شما تعلق دارد. هر طور دوست دارید مصرف کنید. او می دانست که من به بسیاری از امور مقید هستم و ممکن است بعضی چیزها را که می خواهم، از خرج خانه نخرم. به همین دلیل ، این پول را در اختیار من می نهاد. هرگز نشد قبل از من به سراغ بچه ها برود. او همیشه وقتی وارد خانه می شد، اول احوال مرا می پرسید.
اصرار عجیبی داشت که من درس بخوانم و برایم وقت می گذاشت و در یادگیری درس ها کمکم می کرد تا آماده شرکت در امتحانات بشوم.
او به من اختیارات زیادی داده بود. حتی موقعی که می دید زیاد در خانه می نشینم، می گفت: خانم! بلند شوید و از فرصت ها استفاده کنید. از خانه بیرون بروید، گردش کنید و به دوستان و اقوام سر بزنید. زیاد در خانه نشستن، انسان را افسرده می کند و صبح های جمعه با بچه ها به اطراف ولنجک می رفتیم و پیاده روی می کردیم و او اصرار داشت که من حتماً همراهشان باشم.
ما مثل دو شریک بودیم. او برادری نداشت و همیشه به من می گفت: تو پشتیبان من هستی هر کاری می خواستم بکنم، اگر تو نبودی که کمکم کنی، نمی توانستم به ثمر برسانم. هر جا می رفتیم، با هم بودیم. حتی مسافرت ها را تنها نمی رفت، چه وقتی در آلمان بودیم چه در اینجا هر جا می رفت، می گفت: تو هم باید باشی. تو فقط همسر من نیستی، بلکه دلگرمی من هستی.
به نشاط بچه ها خیلی اهمیت می داد. در آن دوران محیط های تفریحی، خیلی برای خانواده های مذهبی مناسب نبود. او ما را سوار ماشین می کرد و به اطراف تهران و جاهای خوش آب و هوا می برد و یکی ـ دو ساعتی قدم می زدیم. برای بچه ها شیرینی و بستنی می خرید و با آنها بازی می کرد تا خستگی هفته از تنشان بیرون برود و برای درس هفته بعد آماده باشند.
طوری با بچه ها رفتار می کرد که گویی حرف مهمی زده یا کار خیلی مهمی انجام داده اند و به این ترتیب، اعتماد به نفس بچه ها را تقویت می کرد تا بتوانند مستقل فکر کنند و راحت حرفشان را بگویند و نظر بدهند. یک بار برای اینکه علی رضا را که 8 ساله بود تشویق کند، کتابی به او داد و از او خواست نظرش را درباره کتاب بگوید. کتاب پر از فکاهیات بود. وقتی از علی رضا پرسید: کتاب چطور بود؟ او با شهامت گفت: کتاب را خواندم، خیلی چیزهای بی تربیتی در آن نوشته بود. ]در واقع با این کارش[ حتی به بچه ها این شهامت را داده بود که اگر با نویسنده کتابی رو به رو شدند، نظرشان را محکم و مؤدبانه بیان کنند.
مراکز تفریحی بیرون معمولاً جو سالمی نداشت، برای همین تا جایی که امکان داشت، وسایل تفریح بچه ها را در خانه فراهم می کرد. مثلاً دستگاه آپارات نمایش فیلم هشت میلی متری خریده بود که بچه ها در خانه فیلم تماشا کنند یا برای پسرها وسایل نجاری خریده بود و در زیرزمین خانه هم برایشان میز پینگ پنگ گذاشته بود. نوارهای متعدد قرآن، ماشین تایپ، دوچرخه، موتورسیکلت و خلاصه هر آنچه در وسعش بود، برای بچه ها می خرید که خیلی نیازمند رفتن به مراکز تفریحی نباشند. جمعه ها را هم که کلاً به آنها اختصاص می داد. وقتی هم بچه ها پای تلویزیون می نشستند، با لحن مهربان می گفت: «حیف نیست بنشینید.» بعد هم بچه ها را تشویق می کرد که در باغبانی و چیدن علف های هرز باغچه کمک کنند. همه قصد او این بود که بچه ها را با طبیعت مأنوس کند و آنها به تلویزیون عادت نکنند.
کارهای خانه را میان بچه ها تقسیم کرده بود و در این میان، کار زنانه و مردانه وجود نداشت. پسرها هم درست مثل دخترها به موقعش ظرف می شستند و خانه را جارو و گردگیری می کردند، اما خرید بیرون را یا خودش انجام می داد یا پسرها.
اگر در سفری امکان داشت که ما را ببرد، هرگز تردید نمی کرد. حتی در سفرهای کاری هم، با هزینه شخصی خودش، ما را همراه می برد و در آنجا اگر شده نصف روز را با ما صرف کند، حتماً این کار را می کرد. مثلاً وقتی در مشهد قرار بود با علمای برجسته آنجا دیدار کند، چند روز را هم به خانواده اختصاص می داد و در آن ساعات اگر دعوتش هم می کردند، نمی رفت.
درآمدش هر چه که بود، متعلق به خانواده بود. او حتی یک ریال از دادگستری حقوق نگرفت و از آنجا پشیزی به خانه نیاورد. می گفت: «وقتی این همه آدم مستضعف داریم، روا نیست که من از دادگستری حقوق بگیرم. شما باید بدانید که زندگی تان باید با همین حقوق بازنشستگی من بگذرد.» او ماهی 5500 تومان حقوق می گرفت که خرج خانواده و خرج های دیگر را از همان می داد. یک شب لامپ خانه سوخته بود. من به مغازه های اطراف سر زدم و پیدا نکردم. زنگ زدم دادگستری که آقا از فروشگاه آنجا لامپ بخرید و بیاورید. جواب داد: هرگز! خدا نکند من چنین کاری بکنم. شما عجالتاً شمع روشن کنید تا ببینم چه می کنم، تا این اندازه احتیاط می کرد. او در بحث خانواده جز به راحتی من و فرزندانمان فکر نمی کرد و می گفت: «حاضر نیستم به خاطر موقعیت اجتماعی خودم و حرف مردم، از رفاه و آسودگی خانواده ام بگذرم. اگر کسی از من توقع دارد گذشت و ایثار کنم، از حق خودم می گذرم، اما مراعات خواست خانواده در حد مقدورات، خلاف شرع نیست...».
برق چشمانش نشان از هزاران حرف ناگفته در دلش دارد؛ دلی که صندوقچه ای است از اسرار یک زندگی شیرین و پرمحبت که حرف اول را در آن خداباوری می زند. شاید اگر پای حرف هایش بنشینی هزاران حرف دیگر هم داشته باشد که یقیناً دارد، اما گاه سکوت بهتر از کلام، حرف های دل آدمی را بازگو می کند و بانو عزت الشریعه مدرس مطلق ناگفته های بسیاری دارد که وقت، مجال شنیدن آنها را نمی دهد.[2]
در همین حوالی(2)/ گل واژه هایی از شهید بهشتی درباره زن و حجاب
فاطمه عرب شیبانی
خواست و کشش جنسی در زن و مرد برای آن است که در پرتو آن کانون محبت و عاطفه و مسئولیت مشترک به وجود آید.
وقتی اسلام در پوشش زن و مرد و صحبت کردن و رفتار آنها سخت گیری می کند، این تنگ نظری نیست، وسعت نظر است.
اسلام نمی خواهد معنویت انسان، در زباله دانی جنسیت و سکس قربانی شود.
اسلام نیازهای مادی و بدنی را چنان با نیازهای عاطفی و معنوی [در] می آمیزد که نشان دهد حتی در ارضای یک احتیاج مادی نمی توان از نقش آن در ارضای نیازهای معنوی غافل بود.
زن دلسوز با ایمان که خانه و کاشانه و خانواده را به بهترین صورت اداره می کند تا مرد بتواند در میدان های دیگر با فراغت بال تلاش کند، مجاهد خوانده می شود.
همین که زن برای خدا و از روی آگاهی بتواند بخش عظیمی از جامعه را، میدان خانه و خانواده را خوب اداره کند، این جهاد است.
اگر می خواهیم به سوی اسلام اصیل همهجانبه تمام عیار پیش رویم، باید مسئله پوشش مطلوب و با کرامت خواهران را یک مسئله سطحی و کمبها اعلام نکنیم.
قید و بند رفتاری را بپذیر. حدود الله و قیود الله را بپذیر تا آزاد شوی؛ آزاد برای پرواز و ما باید خط جمهوری اسلامیمان را در این سو ترسیم کنیم.
وقتی صحبت از پوشش با کرامت خواهران به میان می آید، بدانیم این مسئله اصلی است.
وقتی قرار است محتوای یک جامعه، عفت و پاکدامنی زن و مرد باشد، آن وقت مسئله پوشش برازنده یک خواهر مسلمان، دیگر مسئله فرم و شکل ساده بی بها یا کمبها نیست؛ شکلی عمیقاً در رابطه و در خور آن محتواست.
باید عفت اخلاقی جامعه مسلمان و امنیت اجتماعی اش هر دو تأمین باشد. در این زمینه اتفاقاً نقش حکومت خیلی قوی است، باید طوری باشد که واقعاً یک زن اگر نیمه شب از خیابانی خلوت و تنها عبور می کند، امنیت داشته باشد.
همان طور که نظم عبور و مرور محترم است، عفت و پاک دامنی در جامعه اسلامی هزار بار از آن محترم تر است.
یک زن باید بی هیچ ملاحظه به جنبه جنسی، نقش خودش را در جامعه بازی بکند و ما باور داریم که زن می تواند نقش واقعی خودش را در جامعه اجرا بکند و ظاهر شدن با پوشش کافی در جامعه و توجه به رابطه بین خود و مردان، یک مسئله اسلامی است.[3]
زن در اسلام، زنده، سازنده و رزمنده است؛ به شرط آنکه لباس رزمش، لباس عفتش باشد و شکل شرکتش در مبارزات و مجاهدات منافی با حفظ عفت، پاکدامنی و اصالتش نباشد.[4]
ما بر اساس بینش اسلامی برای زن کرامت خاصی قائل هستیم. ما معتقدیم پوشش خواهران ما باید پوششی باشد که با کرامت آنها سازگار تر است. وقتی قرار است در جامعه رابطه مرد و زن یک رابطه در محدوده کار، فعالیت، همکاری، خلاقیت و سازندگی باشد، باید از هر نوع شائبه دیگر پاک بماند و با آن پوششی که در اسلام برای زن تعیین شده، این رابطه به طور طبیعی می تواند پاک تر و منزه تر بماند.[5]
اگر برای دختر و پسر همه چیز از جمله مسکن، خوراک، پوشاک، سواد، بهداشت و درمان تأمین شود، ولی ازدواج نکند، احساس کمبود می کند. انسان به یک کانون عاطفی احتیاج دارد که در آن رابطه اش با انسان های دیگر رابطه ای گرم، عاطفی، صمیمی و آرامبخش باشد.[6]
خانواده یک هسته نیرومند اجتماعی است و زن و شوهر بایستی یکدیگر را بر پایه آرمان و ایمان مشترک انتخاب کنند.[7]
روش اسلام این است که تعهدات اجتماعی میان خانواده تقسیم شود و منصفانه این است که مردها وقت خود را چنان تنظیم کنند تا بتوانند ساعت های بیشتری را در منزل باشند و همسرانشان بتوانند به فراگیری علوم مذهبی و کلاسیک و خدمات اجتماعی و شرکت در مجامع اسلامی برسند.[8]
در همین حوالی (3)سلوک خانوادگی شهید صدوقی از زبان حجت الاسلام محمدعلی صدوقی (فرزند شهید صدوقی)
پدرم، به افراد منزل و به دیگر افراد، محبت فوق العاده ای داشت. محبت و عاطفه ایشان مردم را به طرف خود جلب می کرد. بدیهی است که کسی که به غیر محبت دارد، به افراد خانواده خودش بیشتر محبت می کند. او در خانه با بچه ها صحبت می کرد و هیچ گاه برخورد تندی با ما نداشت. ایشان مقام والا و ابهت ویژه ای داشت که ما حرف عادی هم نمی توانستیم با ایشان در میان بگذاریم، مثل اینکه در برابر یک شخصیت خیلی بزرگ نشسته باشیم که واقعاً هم همین طور بود و این شخصیت ایشان در ما بسیار اثر داشت و تربیت وی بسیار خوب بود. در منزل آزادی های زیادی به ما می داد و از آن حالت دیکتاتوری در منزل ما خبری نبود.
ما را به کارهای واجب خودمان راهنمایی و از کارهای حرام منع می کرد و همیشه به عنوان راهنما، مستحبات را به ما می آموخت که ما عمل کنیم.[9]
در همین حوالی (4)سیره خانوادگی آیت الله سید جواد حسینی خامنه ای[10]
1. توجه به تربیت فرزندان
سید جواد در تربیت فرزندان دقت خاصی داشت و به شخصیت کودک احترام می گذاشت. رهبر معظم انقلاب درباره این ویژگی پسندیده پدربزرگوارش چنین می گوید:
گاهی پدرم مثلاً می خواست به نماز برود یا به مسجد می رفت... ما را صدا می کرد. از بچگی به ما «علی آقا» می گفتند. علی و محمد نمی گفتند، علی آقا و محمد آقا می گفتند. احتراممان می کردند (صدا می کردند) علی آقا، محمد آقا بیایید برویم مسجد. ما هم می دویدیم عمامه می گذاشتیم سرمان و عبا می پوشیدیم و با آقا می رفتیم مسجد... .
2. توجه به محیط آموزشی فرزندان
تربیت دینی فرزندان برای سید جواد اهمیت ویژه ای داشت. از اینرو، رهبر انقلاب را به همراه برادر بزرگترش سید محمد، به مکتب سپرد تا الفبا و قرآن فراگیرند. سپس آنها را به مدرسه تازه بنای اسلامی و دارالتعلیم دیانتی برد. ایشان دوران ابتدایی را در آن مدرسه گذراندند، ولی از آن پس، سید جواد اجازه نداد فرزندانش به مدارس جدید و دبیرستان بروند؛ چراکه شرایط و محیط مدارس جدید بر اثر تحمیل فرهنگ غربی، با روحیه روحانی و زهدپیشه سید جواد سازگار نبود. او آرزو داشت فرزندانش وارد حوزه علمیه دینی شوند و راه پدرشان را ادامه دهند.
3. تشویق فرزندان به آموختن علوم دینی
رهبر معظم انقلاب درباره دلیل ورودش به حوزه علمیه و انتخاب این راه می فرماید: «عامل و موجب اصلی در انتخاب این راه نورانی روحانیت، پدرم بودند و مادرم نیز علاقهمند و مشوق بودند.» پدر رهبر انقلاب در تمام مراحل آموزش علوم دینی، نقش مهمی در پیشرفت فرزند برومند خود داشت.
پی نوشت:
[1]. مقام معظم رهبری.
[2]. این مقاله با نگاهی به نشریه «شاهد یاران» کاری از بنیاد شهید انقلاب اسلامی (ویژه نامه شهدای 7 تیر) شماره ، تیرماه 1385، تهیه شده است.
[3]. ارزش ها در نگاه شهید بهشتی، انتشارات روزنامه جمهوری اسلامی، 1378، چ 3، صص 71 و 72.
[4]. ماهنامه «پیام زن»، تیر 85، ش 4، صص 11 و 12.
[5]. همان.
[6]. همان، ص 13.
[7]. همان.
[8]. همان.
[9]. نک: سید محمد مکی، یادواره شهید آیت الله صدوقی، قم، انتشارات امام محمد باقر(ع)، 1362، صص 57 و 60، به مناسبت 11 تیرماه، سالروز شهادت آیت الله محمد صدوقی، چهارمین شهید محراب.
[10]. گلشن ابرار، پژوهشکده باقر العلوم، قم، نشر معروف، تابستان 79، ج 1، صص 973 و 975، به مناسبت 15 تیرماه، سالروز رحمت حجت الاسلام و المسلمین سید جواد خامنه ای، پدر مقام معظم رهبری.
[ بازدید : 576 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]