محبت بین همسران
طیبه چراغی
ازدواج، نخستین سنگ بنای خانواده و مناسب ترین راه برای همدلی دو جوان به شمار می آید. پیامبر اعظم(ص) درباره اهمیت ازدواج در اسلام فرمود: «هیچ کانونی در اسلام برپا نشده که نزد خداوند از کانون ازدواج محبوب تر باشد».[1]
ازدواج از دیدگاه قرآنی پدیدآورنده مطمئن ترین و آرامبخش ترین رابطه ها و آغازگر زندگی سراسر عشق و ایثار است. از نشانه های قدرت خداوند این است که برای انسان ها از نوع خود آنها، همسرانی آفرید تا در کنار آنان، به آرامش برسند و میان آنها الفت و دوستی قرار داد.[2] محبت و رحمت الهی، جاذبه ای معنوی ـ مادی میان زن و مرد ایجاد می کند که آنها را به آرامش می رساند.[3]
محبت بین همسران
طیبه چراغی
ازدواج، نخستین سنگ بنای خانواده و مناسب ترین راه برای همدلی دو جوان به شمار می آید. پیامبر اعظم(ص) درباره اهمیت ازدواج در اسلام فرمود: «هیچ کانونی در اسلام برپا نشده که نزد خداوند از کانون ازدواج محبوب تر باشد».[1]
ازدواج از دیدگاه قرآنی پدیدآورنده مطمئن ترین و آرامبخش ترین رابطه ها و آغازگر زندگی سراسر عشق و ایثار است. از نشانه های قدرت خداوند این است که برای انسان ها از نوع خود آنها، همسرانی آفرید تا در کنار آنان، به آرامش برسند و میان آنها الفت و دوستی قرار داد.[2] محبت و رحمت الهی، جاذبه ای معنوی ـ مادی میان زن و مرد ایجاد می کند که آنها را به آرامش می رساند.[3]
امام رضا(ع) درباره منفعت همسر شایسته می فرماید:
هیچ منفعتی بهتر از همسر شایسته نیست؛ همسری که انسان با دیدن او شاد شود و در موقع نبود مرد، نگهدار ناموس و مالش باشد.[4]
آیین همدلی (2)راههای تقویت محبت بین همسران
فاطمه عرب شیبانی
بسیاری از دختران و پسران جوان که در آستانه ازدواج هستند، راه و رسم همسرداری و همسرگزینی را نمی دانند و این، وظیفه بزرگترهای خانواده است که الگوها و نمونه های موفق را به آنها معرفی و راه رسم زندگی را برایشان بازگو کنند. بعضی نکته ها که همسران جوان باید به آنها توجه داشته باشند تا زندگیشان از آغاز تا پایان شیرین بماند، در قالب راههای قابل انجام ارائه شده است:
راه اول: صدا زدن
زن و شوهر باید همسر خود را به نامی صدا کنند که او بیشتر دوست دارد؛ چه اسم کوچک باشد یا نام خانوادگی یا لقبی مذهبی و اجتماعی، بهتر است زن و شوهر یکدیگر را با پیشوند و پسوندهای محبتآمیز صدا بزنند تا علاقه خود را به یکدیگر نشان دهند.
راه دوم: سلام کردن
سلام کردن، انس و الفت می آفریند. شوهر هنگام ورود به منزل و زن هرگاه از خواب برمی خیزد، باید به همسرش سلام کند و بهتر است در سلام کردن، هر یک بر دیگری پیشی گیرند.
سلام باید با صدای بلند و آشکارا باشد، نه آهسته و نهان. سلام باید محبتآمیز باشد و پاسخ آن پرمهرتر! به تعبیر قرآن کریم: «هرگاه کسی شما را سلام کرد، آن را به بهتر از آن یا مانند آن پاسخ دهید».[5]
زن و شوهر حتی در هنگام کدورت و اختلاف نیز باید به هم سلام کنند. برای مثال، زن یا شوهر به همسرش که با او کدورت دارد، بگوید: به خاطر فلان مسئله از تو دلخورم، با این حال به تو سلام می کنم؛ چون می خواهم از شیطان اطاعت نکنم و از هوای نفس شکست نخورم.
راه سوم: پیشباز و بدرقه رفتن
زن هنگام بیرون رفتن شوهر از خانه، او را بدرقه کند و چند قدمی پشت سرش برود و شوهر را به خدا بسپارد. هنگام وارد شدن نیز به استقبالش برود و پس از سلام، خسته نباشید به او بگوید و اگر مرد چیزی برای خانه خریده است، از او تحویل بگیرد و تشکر کند.
راه چهارم: خداحافظی
خداحافظی نیز مانند سلام، محبت و الفت می آفریند. زن و شوهر هنگام خروج از خانه نباید این کلمه کوچک را فراموش کنند. گفتن این کلمه، چشم همسر را روشن و دلش را گرم می کند و احساسات او را پرشور نگه می دارد.
راه پنجم: انتخاب غذا
اگر زن و شوهر در تعیین غذایی که می خواهند بخورند، اختلاف سلیقه پیدا کردند، دین اسلام به شوهر پیشنهاد می دهد همان غذایی را بخورد که همسرش مایل است. پیامبر فرمود: «مؤمن مطابق میل خانواده اش غذا می خورد و منافق، خانواده اش به میل او غذا می خورند».[6]
پس چه زیباست که زن صبح پیش از رفتن شوهر از خانه نظر او را درباره غذایی که دوست دارد بپرسد تا آن غذا را برایش تهیه کند و شوهر هم این انتخاب را به ذوق و سلیقه زن واگذار کند.
راه ششم: سخن محبت آمیز
زن و شوهر باید با جمله های مؤدبانه و محبتآمیز با یکدیگر سخن گویند و مهم تر از کلمات و واژه ها، آهنگ صدا و حالت چهره است. صدای نرم، محبت می آفریند و صدای کلفت و خشن، دلتنگی و نفرت می آورد، چنانکه ترشرویی و اخم هنگام سخن گفتن، همسر را دلسرد و افسرده می کند و لب خندان و چهره شاد، وی را خشنود و امیدوار می سازد. زن و شوهر باید توجه داشته باشند که ابراز محبت فقط برای چند روز نخست ازدواج نیست، بلکه زندگی مشترک همچون نهالی است که باگذشت زمان به درختی تناور تبدیل می شود و نیاز بیشتری به آبیاری دارد.
همسران باید در برابر کلمات تند و خشن که از همسر خود می شنوند، متانت و بردباری نشان دهند و نزاع را به فراح تبدیل کنند.
گفتن کلمه چشم در برابر تقاضای همسر، در ایجاد محبت معجزه می کند. اگر شما تکبر دارید یا می ترسید با گفتن این کلمه از شخصیتتان کم شود، آن را به صورت طنز بگویید.
زیبا سخن بگویید تا پاسخ زیبا بشنوید.
راه هفتم: آراستگی و پاکیزگی شوهر
نظافت، از اصول اسلام و از واجبات دین و زندگی است، چنانکه پیامبر اکرم(ص) فرمود: «تا می توانید پاکیزه باشید؛ زیرا خداوند اسلام را بر پاکیزگی بنیان نهاده و جز پاکیزگان کسی به بهشت نمی رود».[7]
برخی مردان به خاطر اشتغال به حرفه و کار، به نظافت اهمیت کمتری می دهند که این کار روا نیست. زنان دوست دارند همسرانشان همواره پاکیزه و آراسته باشند. آراستگی همیشه از زن خواسته می شود، در حالی که این امر درباره مردان نیز ضرورت دارد.
راه هشتم: کمک مرد به زن در کار خانه
یک رنگی و صمیمیت میان زن و شوهر بسیار عمیقتر، بادوام تر و زیباتر از دوستی میان دو رفیق است. بنابراین، شوهر باید تا حد توان به همسرش در انجام کارهای خانه، به ویژه کارهای سخت و سنگین کمک کند.
لذت زندگی در این است که مرد بدون تقاضای زن در امور خانه به او کمک کند، از او تشکر کند و به او خدا قوت بگوید.
راه نهم: احترام به زن
زن هنگام ازدواج همچون مهمانی عزیز است و در طول زندگی مشترک به دلیل اداره امور داخلی زندگی، شریک صاحبخانه و مدیر و سرپرست داخلی خانه و پس از بچهدار شدن، مادر خانواده و مادر اجتماع است. بنابر این، احترام او لازم است.
امام صادق(ع) فرمود: «هر کس زنی بگیرد، باید احترامش کند».[8]
راه دهم: نداشتن تعصب بی جا به زن
بدگمانی بی جا به همسر و سختگیری های غیر منطقی بر او، برخلاف آموزه های دین است؛ چرا که چنین رفتارهایی زن سالم را به سوی آلودگی می برد. در واقع روحیه انسان چنین است که در برابر فشار واکنش نشان می دهد و شانه خالی می کند. بنابر این، مردان باید از غیرت ورزی های نابهجا بپرهیزند.
آیین همدلی (3)
محبت همسران (زیرنویس)
فاطمه عرب شیبانی
بانوی مهربان، شوهرش را برای همیشه تصاحب می کند.
گاه از یک تبسم، همچو لبخند آفتاب، دنیایی روشن می شود.
کلیدی که [قفل] همه دشواری ها را در زندگی خواهد گشود، محبت است. (مثل ایرانی)
محبت در ازدواج از احترام پدید می آید.[9]
بهترین نگهبان سعادت در یک خانواده، عشق زن و شوهر به یکدیگر است.[10]
زن و شوهر اگر یکدیگر را بخواهند، در کلبه خرابه هم [با یکدیگر] زندگی می کنند.[11] (مثل آلمانی)
آیین همدلی (4)
بزرگ مثل مادر
معصومه اسماعیلی
کوه می خواست رسالت تو را بر عهده گیرد، ولی سنگین تر از توانش بود.
دریا خواست جای تو امضا کند، تعهد دهد و مسئول شود، اما نشد. یک لحظه دستش لرزید، قلم افتاد و اعتراف کرد که این رسالت سنگین است؛ سنگین تر از طاقت او.
تو مادری، همان که خداوند در شکرگذاری او را در کنار خود جای داد و فرمود:
«ان اشکر لی و لوالدیک؛ شکرگزار من و پدر و مادرت باش». (لقمان: 14)
چین های صورت تو مثل آسمان بزرگ و بلند مرتبه اند. داستانی از تجربه های گذشته. دلت می خواهد دوباره به گذشته برگردی؟ نه ... چراکه هر چیزی برای اولین بار دوست داشتنی تر است و از همه دوست داشتنیتر، نخستین باری بود که تو مادر شدی و نیز شیرینتر، هنگامی که مادر خوانده شدهای.
خداوند درباره تو فرموده است:
«اگر یکی از آنها یا هر دو در کنار تو به سالخوردگی رسیدند، به آنها حتی «اوف» نگو و به آنها پرخاش نکن و با آنها سخنی شایسته بگوی». (احقاف: 15)
آیین همدلی (5)
سایبان خانه ام هستی پدر
الهام رضایی
نزدیک خانه که رسید، سعی کرد تمام ماجراهایی را که آن روز برایش اتفاق افتاده بود، فراموش کند. ماجرای توبیخ رئیس اداره، مخالفت با وامی که از مدت ها پیش منتظرش بود و دیگر مسائلی که رسیدن به در خانه، فرصت فکر کردن به آنها را از او گرفت. وارد خانه که شد، با شنیدن صدای بچه ها، جانی تازه گرفت. آرزو داشت در ساعت های باقیمانده از آن روز، اوقات خوشی را کنار همسر و فرزندانش سپری کند.
ولی همسرش از شیطنت بچه ها به ستوه آمده بود. به محض دیدن او، زبان به گله و شکایت گشود و از سوی دیگر، بچه ها در حالی که کارهایشان را توجیه می کردند، با خواسته های کوچک و بزرگشان به استقبالش آمدند. هم خسته بود و هم درمانده از برآوردن انتظاراتی که برخی از آنها غیر ممکن به نظر می رسیدند. احساس می کرد تنها سهمش از پدر بودن، برآوردن همین نیازها و خواسته هاست و تنها در این صورت، وجود و اقتدارش به اثبات می رسد. شاید به همین دلیل بود که همیشه آرزو می کرد به لطف خداوند و با تلاش بیشتر، هیچ گاه شرمنده همسر و فرزندانش نشود.
ولی آیا وجود یک پدر، تنها با برآوردن نیازها و آرزوهای خانواده معنا می یابد؟!
اگر چنین است، پس چرا فرزند انی که در کمال بی نیازی و رفاه زندگی می کنند، ولی از داشتن نعمت پدر محرومند، احساس کمبود می کنند. شاید برخی کملطفی های خانواده ها، پدران را به چنین تصوری واداشته است. پدران همواره نماد استقامت و بردباری اند و اگر حضور مادر، گرما و روشنیبخش خانه است، بی شک پدر نیز به منزله پایهگذار خانه و سایبان آن است. اینک ، به درد دل برخی از این عزیزان می پردازیم.
آقای زاهدی 60 ساله و پدر سه فرزند است که به گفته خودش، با شغل کارگری آنها را به سر و سامان رسانده است. او درباره جایگاه خود به عنوان پدر خانواده می گوید: «خوشبختانه فرزندانم ارزش زحماتی را که در طول سال ها برای به سعادت رساندنشان تحمل کرده ام، می دانند و همین برای من کافی است که می بینم آنها به خواسته هایشان رسیده اند.
زاهدی می افزاید: پدر و مادر به یک اندازه فرزندانشان را دوست دارند، اما از آنجا که پدر خانواده یک مرد است، نمی تواند همانند مادر به فرزندانش ابراز محبت کند. شاید به همین دلیل، بچه ها فکر می کنند پدرشان به آنها بی توجه است، در صورتی که تمام همّ و غم یک پدر تأمین نیازهای خانواده و دیدن رضایت و خوشحالی آنهاست».
وی در مقام یک پدر، از فرزندانش انتظار دارد با محبت و توجه بیشتر، او را به زندگی دلگرم سازند و در این برهه زمانی که پیر و فرسوده شده است، بیشتر در کنارش باشند.
آقای نورزاد هم پدری است که اعتقاد دارد به پدران آنقدر که باید توجه نمی شود.
وی می گوید: «حتی در روزی که نام پدر را بر آن نهاده اند تا قدر و منزلت پدران بیشتر مطرح شود، از بسیاری از پدران تقدیر نمی شود و حتی در حسرت شنیدن یک کلام خسته نباشید می مانند، در حالی که زندگی امروزی سبب شده سطح توقع بچه ها بالا برود و به همین نسبت، وظایف پدران سنگین تر شود. همین تأمین خواسته ها و ایجاد رفاه برای خانواده، گاه ما پدران را از همسر و فرزندانمان دور می کند».
نورزاد آرزو می کند، کاش افراد خانواده می توانستند همانند گذشته بیشتر در کنار هم باشند و رابطه پدر و فرزندی که این روز ها بیشتر جنبه دوستی یافته است، سبب از بین رفتن حرمت ها یا نادیده گرفتن حقوق یکدیگر نشود و رفتهرفته بی مهری ها جای صمیمیت را نگیرد.
آقای عسگرپور بهترین هدیه را برای یک پدر، دیدن کامیابی و سعادت فرزندانش می داند.
وی معتقد است اینکه مراسم روز مادر هر ساله با شکوه تر برگزار می شود یا فرزندان از مادر ها بیشتر قدردانی می کنند، امر محسوسی است، ولی این مسئله به معنای بی توجهی فرزندان به پدرانشان نیست، بلکه یک زن و مادر به دلیل شرایط ویژه و روحیه حساسی که دارد، نیازمند توجه بیشتری است، در حالی که یک مرد همواره نماد قدرت و استقامت بوده و شاید همین مسئله سبب شده که فرزندان تصور کنند پدران، چندان نیازمند محبت و توجه آنها نیستند. این یک پندار اشتباه است؛ چون هر کس در هر مقام و شرایطی به محبت، آن هم محبت خانواده نیاز دارد و هیچچیز نمی تواند این کمبود را جبران کند.
نظر سه پدر را دانستیم. گلایه های کوه های استقامت و بردباری، از بی مهری هایی که برای ما امری دور از ذهن بود، ولی درددل این عزیزان در مقام پدر، هشداری است تا بدانیم که عشق و مهرورزی اساس زندگی است و همه ما در نظام مقدس خانواده از این عنصر مهم به یک اندازه سهم می بریم و اگر مأمنی به نام خانه ما را به هم پیوند داده، این خانه را سایبانی است به نام پدر.
آیین همدلی (6)
بیبی تمام زندگی من
زینب گلاب بخش
دستش در جیب شلوارش می چرخید. انگار دنبال چیزی می گشت. چشمانش ریز شد و دستش بی حرکت. نفسی از تأسف کشید و نیروی پاهایش را جمع کرد و به راه افتاد. قدم هایش را می شمرد تا خستگی از یادش برود. آنقدر شمرد که از نفس افتاد و سکوت را ترجیح داد.
نزدیک خانه بود. صدای بلبلی که نمی دانست در این هوای سرد چه کند، او را به شعف آورد و انرژی جدیدی به او بخشید. حرکتش را تندتر کرد. این چندمین باری بود که مجبور بود راه خانه تا مدرسه و مدرسه تا خانه را پیاده برود. از وقتی به یاد داشت، با سیلی گونه هایش را سرخ نگه داشته بود تا کسی نفهمد رنگ رویش زرد است. افکارش را بر صدای زیبای بلبل متمرکز کرد تا دلیل پیاده رفتنش را فراموش کند. یک ماشین زانتیا از کنارش رد شد. از حضور این ماشین در این محله تعجب کرد!
در اتاق را باز کرد. به بی بی که زیر کرسی، به کمک عینک ته استکانی اش داشت قرآن می خواند سلام کرد و لبخندی زد. پیرزن خوشحال از آمدنش جواب سلامش را داد و گفت: باز هم پیاده آمدی؟ چه می توانست بگوید؟ لبخندی زد و گفت: پاهایم قوی می شود. پیرزن آهی از عمق جان کشید. برای فرار از نگاه اشکآلود بی بی، به اتاق نمزده خود رفت. دفتر را باز کرد و شروع به نوشتن کرد: «خداوند بلبل را آفرید و صدای خوش برای او قرار داد و... .» مطلبش که تمام شد، ورق را تا کرد و آن را در کیفش گذاشت.
روز بعد سردبیر داشت همان ورق را می خواند. سطر آخر که تمام شد، لبخندی زد و گفت: جوان! آدرس و تلفنت را بده، خودم تماس می گیرم. با ناامیدی تلفن همسایه را داد و خداحافظی کرد و راهی منزل شد. به همسایه سپرد که گوشی دستشان باشد، اما هیچ خبری نبود.
صدای زنگ در، پسر را به تلاطم انداخت.
ـ جناب آقای مشتاق؟
ـ بله بفرمایید!
من از دفتر نشریه مزاحمتان می شوم. سردبیر نشریه آقای معلمی فرمودند ، این پاکت را بابت مطلبتان تقدیم کنم و فردا منتظر شما هستند.
تشکر کرد و به اتاق برگشت، پاکت را به بی بی داد تا آن را متبرک کند. بی بی بسم الله گفت و بازش کرد. داخلش یک چکپول بیست هزار تومانی بود به عنوان ودیعه و نامه ای برای دعوت به همکاری و بستن قرارداد. ماجرا را برای بی بی گفت. بی بی با لحن معروف همه مادربزرگ ها تشویقش کرد. جای پدر و مادر شهیدش خالی بود. با افتخار و غرور گفت: بی بی، آن نسخه دکتر را بده تا بروم داروهایت را بگیرم. بی بی با اکراه نسخه را داد. می گفت : این پول را برای خودت خرج کن، نه من که چراغ عمرم فقط چند صباحی روشن است. بلبل صدایش را قاطی صدای بی بی کرده بود.
دستش در جیب شلوارش می چرخید . این بار حرکت دستش کند شد. لبخندی بر لبانش غنچه کرد. اسکناسی از جیبش بیرون آورد و به پیرزنی که گوشه خیابان نشسته بود، داد. پیرزن برایش دعای خیر کرد.
او باز هم پیاده می رفت، ولی خوشحالتر بود و قوت پاهایش بیشتر؛ چرا که همان پول ناچیزش را صدقه داده بود و دعای خیری را توشه راه خود کرده بود. قدم هایش شمرده تر و باشکوه تر از قبل بود. او می دانست این راه ادامه خواهد داشت. پس توکلی تازه بر معبودش کرد و سپاسی دیگر روانه درگاهش؛ زیرا به او لیاقت داده بود تا به پیرزنی که بارها و بارها دست خالی اش را جلویش دراز کرده بود، کمک کند. هیچوقت فکر نمی کرد که دست او دست خالی کسی را پر کند، ولی حالا دستش در دست خدا بود.
آیین همدلی (7)
نامه ای به مادر
علی باباجانی
مامان جان سلام! شما وقتی این نامه را می خوانی که خسته و کوفته از سر کار آمدی و می خواهی بروی کمی شام بخوری و بعد بخوابی. من امروز تلاش کردم که بچه خوبی باشم؛ چون امروز با روزهای دیگر فرق دارد. دوست دارم تا موقع آمدن شما از سر کار بیدار باشم، ولی چه کنم که خوابم می آید. امروز خیلی کارها کردم که خوشت بیاید؛ چون به ما گفته اند که امروز باید مادر را ناراحت نکنیم و به او کمک کنیم. من هم به خاطر روز مادر برای شما خیلی کار کردم.
اول از همه ظرف ها را شستم. البته لطفاً به سطل آشغال نگاه نکنید. خب اولین بار است که ظرف شستم و اگر دو ـ سه تایی ظرف شکسته باشد، عادی است و عیبی ندارد.
دوم اینکه همه اتاق ها را جارو کشیدم، از آشپزخانه گرفته تا حیاط. تازه، با جاروبرقی پشت بام را هم جارو زدم! لطفاً وقتی پدر از مأموریت آمد، به او بگو که جاروبرقی را به تعمیرگاه ببرد. آخر نمی دانستم اگر این همه از جاروبرقی کار بکشی، خراب می شود.
مامان جان! وقتی به اتاق پذیرایی رفتی و فرش اتاق را ندیدی، تعجب نکن! یک دفعه نترسی و فکر نکنی که دزد آن را برده، نه، امروز ظهر کاسه آبگوشت را بردم اتاق پذیرایی تا ناهار بخورم و از خودم پذیرایی کنم، اما نمی دانم چه شد که کاسه آبگوشت از دستم افتاد و فرش را کثیف کرد. به همین خاطر فرش را بردم حیاط و می خواستم آن را داخل ماشین لباسشویی بیندازم و بشویم، اما جا نشد. مجبور شدم آن را با دست بشویم. فقط نتوانستم آن را به پشت بام ببرم و آویزان کنم. بعدش هم چون اتاق پذیرایی فرش نداشت که بنشینم، تلویزیون را از اتاق پذیرایی به آشپزخانه بردم تا دیگر آنجا کثیف نشود، ولی نمی دانم چرا تلویزیون همه اش برفک نشان داد.
امروز به گدا هم کمک کردم. اول صبح در زدند. وقتی رفتم دم در، دیدم گداست. خب پول که نداشتم. آمدم ببینم توی خانه چی هست تا برای گدا ببرم. همه اتاق ها را گشتم تا اینکه داخل اتاق پدر روی میز کارش یک کادو دیدم. آن را برداشتم و به گدا دادم. گدا خوشحال شد. با خوشحالی کادو را باز کرد. یک چرخ گوشت بود. روی چرخ گوشت یک پاکت نامه بود که روی آن نوشته شده بود: «برای همسر عزیزم».
گدا ذوقزده شد و مرا بوسید. بعد گفت: « این نامه به درد نمی خورد، ولی این چرخگوشت را برای زنم هدیه می برم تا خوشحال شود. تازه گدا یک پنجاه تومانی هم به من داد تا بروم پفک بخرم. مادر جان من آن نامه را روی اجاق گاز گذاشتم. فکر می کنم پدر برای شما نوشته. خب مادر، خیلی خسته ام، می خواهم بخوابم. قبل از خواب، روز مادر را به شما تبریک می گویم. لطفاً از این به بعد زودتر به خانه بیا تا شما را بیشتر ببینم. این هم هدیه من به شما؛ یک ساعت زنگدار که اول صبح همه با هم بیدار شویم و ورزش کنیم و صبحانه بخوریم و شما به سر کار بروید و من در خانه تنها بمانم و باز هم کمک کنم. اگر می شود، پول ساعت را هم به حسین آقا ساعتساز بدهید. روزت مبارک!
آیین همدلی (8)
مادر
علی باباجانی
مادرم، سایه ات امن و آرام
دست هایت پر از طعم گیلاس
تو سراسر نشان بهاری
سبز و بی ادعا، غرق احساس
مادرم، روشنی دلم را
از چراغ نگاه تو دارم
با دعای تو، شب می توانم
در دلم آفتابی بکارم
مادر ای آشنای قدیمی
ای قدیمی ترین رازدارم
هستی ام را، دل کوچکم را
من به دستان تو می سپارم
بهتر از این چه می خواهی ای گل
ای فرشته که جایت بهشت است
آسمانی پر از باغ هستی
مادرم، زیر پایت بهشت است
پی نوشت:
[1]. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403 هـ . ق، ج 100، ص 222.
[2]. نک: روم: 21.
[3]. نک: عبدالله جوادی آملی، زن در آیینه جمال و جلال، مرکز نشر فرهنگی رجا، 1371، صص 39 و 40.
[4]. شیخ حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، قم آلالبیت، 1412 هـ . ق، ج 20، ص 39.
[5]. نک: نساء: 86.
[6]. وسائل الشیعه، ج 15، ص 250.
[7]. نهج الفصاحه، ص 72، رقم 237.
[8]. بحارالانوار، ج 103، ص 224، ح 3.
[9]. رهنمون، صص 674ـ676.
[10]. همان، ص 50.
[11]. همان، ص 53.
[ بازدید : 813 ] [ امتیاز : 3 ] [ امتیاز شما : ]